نویسنده: جان کنت گالبرایت
برگردان: محبوبه مهاجر





 

موضوع ... چیزی مهجور، فلسفی یا مرموز نیست.
آدولف برل (1)
قدرت

1

کمتر واژه‌ای نظیر واژه‌ی قدرت هست که این همه به کار رود و برای تأمل درباره‌ی معنی آن نیازی به ظاهر چندان احساس نشود؛ و در همه‌ی اعصار زندگی بشر نیز به همین صورت بوده است. در متون مقدس، این کلمه به همراه سلطنت و عظمت در شمار مناقب نهایی منتسب به قادر متعال مذکور بود؛ هنوز هم میلیونها تن همه روزه چنین شهادت می‌دهند. برتراند راسل سرانجام به این اندیشه رسید که قدرت، همراه با عظمت، برترین آرزوی نوع بشر و بزرگترین پاداش او بوده و هست (2).
در اکثر گفت و گوها پای قدرت در میان است. می‌گویند رئیس جمهور یا نخست‌وزیر قدرتی را که باید ندارد. در مورد سیاستگران می‌گویند فلانی دارد به قدرت می‌رسد یا از قدرت می‌افتد. می‌گویند شرکتهای بسیار بزرگ و اتحادیه‌های کارگری قدرتمندند و شرکتهای چندملیتی قدرت خطرناکی دارند. ارباب مطبوعات و سردمداران شبکه‌های رادیو- تلویزیونی و سردبیران، مقاله‌نویسان و مفسران رک گو، نترس، زیرک، و سرشناسشان، قدرتهایی بالقوه‌اند. از عالیجناب بیلی ساندی به منزله‌ی سخنوری قدرتمند یاد می‌شود و در حال حاضر نیز بیلی گراهام متّصف به همین صفت است، عالیجناب جری فالول (3) هم؛ ولی واقع این است که قدرت ظاهری او در مقام یک رهبر اخلاقی چنان بوده که بعضی هم فکر می‌کنند اسباب بدنامی اخلاق شده است.
این رشته سردرازی دارد. امریکا، کشوری بزرگ، و در عین حال قدرتمند است، و شوروی هم. ولی این قدرت آنهاست که توجه همه را جلب خود می‌کند. این دو کشور، دو قدرت بزرگ یا دو ابرقدرت‌اند. انگلستان که روزگاری یک قدرت بزرگ بود، دیگر قدرتمند نیست. همه می‌دانیم که در سالهای اخیر، امریکا بخشی از قدرت صنعتی خود را در مقابل آلمان و ژاپن از دست داده است. در هیچ یک از این اشارات و هزاران اشاره دیگر به قدرت، نیازی به تبیین احساس نمی‌شود. فرض این است که خواننده یا شنونده مقصود واژه را می‌داند، گرچه به موارد مختلف اطلاق شود.
و تردیدی نیست که اکثر مردم هم تا حدودی معنای آن را می‌دانند. ماکس وبر آلمانی، جامعه‌شناس و دانشمند علوم سیاسی (1864- 1920) گو اینکه سخت مجذوب بغرنجی موضوع بود ولی به تعریفی نزدیک به شناخت روزمره از قدرت رضایت داد: قدرت عبارت است از «امکان تحمیل اراده‌ی یک فرد بر رفتار دیگران (4).» این تعریف، کم و بیش به طور قطع همان برداشتی است که عموماً از قدرت می‌شود؛ فرد یا گروهی از افراد، اراده و مقصود یا مقاصد خود را بر دیگران و از جمله بر کسانی که ناراضی یا مخالف‌اند تحمیل می‌کنند. هر قدر توانایی تحمیل این اراده و حصول به مقصود مورد نظر بیشتر باشد، قدرت هم بیشتر است. همین معنای عمومی هم موجب شده است که این واژه ظاهراً بی‌نیاز از تعریف باشد.
ولی کمی بیشتر از این حدّ، قضیه به این سادگی هم نیست. پرسشی که تقریباً در هیچ بحث و گفت و گویی از قدرت اشاره‌ای بدان نشده این پرسش بسیار جالب است که اراده چگونه تحمیل می‌شود یا تمکین چگونه صورت می‌گیرد. آیا تهدید به تنبیه بدنی، پاداش نقدی، تشویق یا عامل قویتری موجب می‌شود که شخص یا اشخاصی که موضوعِ اعمال قدرت واقع می‌شوند از خواست خود چشم بپوشند و تن به خواست دیگری بدهند؟ این موضوع در هر بحث و گفت و گوی جدی درباره‌ی قدرت باید معلوم شود. منابع قدرت را هم باید بشناسیم. چه چیز موجب تمیز عامل قدرت و تابع قدرت می‌شود؟ به چه مجوزی بعضی حق دارند در کارهای ریز و درشت دستور بدهند؟ و چه چیز سبب فرمانبری دیگران می‌شود؟ مقاله حاضر به همین پرسشها- قدرت چگونه اعمال می‌شود و چه چیز موجب دسترسی به روشهای اِعمال قدرت می‌شود- می‌پردازد.

2

ابزارهای اعمال قدرت و منابع حق اِعمال قدرت به شکلی پیچیده ارتباطی متقابل دارند. استفاده از قدرت گاه بسته به این است که مخفی باشد یعنی اطاعت تابع قدرت از عاملِ قدرت علنی نباشد. در جامعه‌ی صنعتی امروزی، هم ابزارهای تبعیت بعضی نسبت به اراده‌ی دیگران و هم منابع این قدرت دستخوش تغییرات سریعی شده‌اند. بخش عمده‌ی معتقدات ما نسبت به اِعمال قدرت که در واقع منبعث از چیزهایی است که در گذشته حقیقت داشته است، در حال حاضر کهنه و منسوخ شده‌اند.
با وجود این، همان‌طور که آدولف برل معتقد است، موضوع چیزی مهجور یا مرموز نیست. اگر فکر کنیم افسانه‌ی قدرت هزارتویی است که فقط از ما بهتران می‌توانند در آن سرکنند بهتر است از خیر موضوع بگذریم. پرداختن به موضوع قدرت نوعی تتبع است که هدفش نه بسط معلومات که حذف مجهولات است. از چنین تتّبعی، خصوصاً درباره‌ی موضوعی با چنان اهمیت علمی چون قدرت نباید دست شست. همه‌ی استنتاجهایی را که از قدرت می‌شود می‌توانیم در مقابل قراین تاریخی عموماً قابل قبول و اکثر آنها را در برابر شواهد روزانه و عرف ساده‌ی عامه بسنجیم. در نظر داشتن این حقایق اصلی در شروع کار کمک خواهد کرد تا با دیدی روشن‌تر نسبت به ماهیت اصلی قدرت دست به کار شویم که همان تشریح قدرت است.

3

قدرت به معنای دنیوی‌اش، منجر به حاکمیت سه چیز می‌شود. سه ابزار برای به کار انداختن یا اعمال قدرت وجود دارد و سه نهاد یا ویژگی هست که حق استفاده از آن را می‌دهد.
عدم وجود اسامی مورد قبول همه برای این سه ابزار نسبتاً بدیهیِ اعمالِ قدرت، خود دلیل آن است که تحلیل موضوع قدرت چقدر سرسری گرفته شده است. این نامگذاری باید بشود. بحث من درباره‌ی قدرت کیفردهنده (5)، قدرت پاداش‌دهنده (6) و قدرت شرطی (7) خواهد بود.
قدرت کیفردهنده می‌تواند با تحمیل مابه ازایی (8) چنان ناگوار یا شاق در برابر خواست فرد یا گروه که موجب می‌شود خواست خود را فروگذارند، فرد یا گروه را وادار به تسلیم کند. در این اصطلاح، مفهوم ضمنی مجازات هم هست که معنای مورد نظر را القا می‌کند (9). آرزوی مسلّم یک برده در کشتیهای برده‌کش، خلاصی از عذاب پاروزدن بود ولی تجسّم ضربات شلاق در ازای سرپیچی از پاروزنی آن قدر ناگوار بود که تن به این عذاب الیم بدهد. خفیفتر از این حدّ، فرد از بازگویی فکر خود سرباز می‌زند و تن به نظر دیگری می‌دهد، چه در غیر این صورت توبیخ سختی در انتظارش است.
قدرت کیفردهنده با ایراد یا تهدید به عواقب وخیم موفق به جلب تسلیم می‌شود. به عکس، قدرت پاداش دهنده با دادن پاداش مثبت، با دادن چیزی با ارزش به کسی که تسلیم می‌شود، او را به اطاعت وامی‌دارد. در یکی از نخستین مراحل تکامل اقتصادی، همچنانکه هنوز هم در اقتصادهای روستایی ابتدایی دیده می‌شود، پاداش کار شکلهای گوناگونی داشت- از آن جمله پرداخت به صورت جنس، حق کار بر روی قطعه‌ای از زمین یا تسهیم در محصول زمینهای اربابی. و همان طور که توبیخ شخصی یا عمومی شکلی از قدرت تنبیهی است، ستایش هم شکلی از قدرت پاداش دهنده است. با این همه، در اقتصاد نوگرای امروزی، مهمترین مظهر این قدرت مسلماً پاداش نقدی، یعنی پرداخت پول در ازای کار یا به بیان دیگر تسلیم شدن در برابر مقاصد اقتصادی یا شخصی دیگران است. در صورت لزوم، اگر اشاره به پاداش نقدی معنای دقیقتری را برساند نگارنده از همین اصطلاح استفاده خواهد کرد.
وجه مشترک قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده این است که تسلیم شونده به تسلیم خود واقف است؛ در مورد نخست به خاطر اجبار است و در مورد دوم حساب پاداش را می‌کند. قدرت شرطی، برخلاف این دو، با تغییر اعتقاد فرد اعمال می‌شود. تشویق و ترغیب، آموزش، یا تعهّد اجتماعی نسبت به چیزی که طبیعی، صحیح یا بحقّ است موجب تسلیم فرد در برابر خواست دیگری یا دیگران می‌شود. تسلیم نشانه‌ی کار درست است و نفس تسلیم شخص داده نمی‌شود. خواهیم دید که قدرت شرطی، نقش اساسی‌تری در کارکرد حکومت و اقتصاد امروزی دارد تا قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده، و این نقش در کشورهای سرمایه‌داری و سوسیالیستی به یک اندازه است.

4

در پس این سه ابزار اعمال قدرت، سه منبع قدرت قرار دارند که عبارت‌اند از ویژگیها یا نهادهایی که موجب تمایز عامل قدرت و تابع قدرت می‌شوند. این سه منبع عبارت‌اند از: شخصیت، مالکیت (که البته شامل درآمد قابل تصرف (10) هم می‌شود)، و سازمان.
شخصیت- که در اصطلاح عام همان رهبری است- خصلت جسمانی، فکری، بیانی، قاطعیت اخلاقی یا دیگر ویژگی‌های شخصی است که موجب دست یافتن به یک یا چند ابزار قدرت می‌شود. در جوامع نخستین، قدرت بدنی منبع دستیابی به قدرت کیفردهنده بود و هنوز هم در برخی از خانوارها یا اجتماعات جوان، برای مردان قوی هیکل‌تر و قوی پنجه‌تر منبع قدرت است. با این حال، در روزگار کنونی، قرابت اصلی شخصیت با قدرت شرطی یعنی با توانایی ترغیب یا ایجاد باور است.
مالکیت یا ثروت هیبتی به فرد می‌دهد که همان عزم جزم اوست و می‌تواند موجب اطاعت شرطی بشود. ولی مسلّم است که قرابت اصلی این منبع با قدرت پاداش دهنده است. مالکیت- درآمد- وسیله جلب اطاعت است.
سازمان که مهمترین منبع قدرت در جوامع امروزی است، در درجه‌ی نخست با قدرت شرطی خویشاوند است. ضرورت سازمان برای اعمال قدرت شرطی امری بدیهی است. لذا لازمه‌ی سازمان وادارکردن و در نتیجه تسلیم کردن در برابر هدفهای آن است. اما علاوه بر این امر، سازمان، مثلاً دولت، به قدرت کیفردهنده- به انواع مجازاتها- نیز دسترسی دارد. و میزان دسترسی گروههای سازمان یافته به قدرت پاداش دهنده نیز بسته به مالکیتشان بیشتر و کمتر است.
این مطلب را هم که گفتیم، به موضوع آخر می‌رسیم. همان طور که پیوندی اصلی ولی نه مطلق میان سه ابزار اعمال قدرت و یکی از منابع قدرت وجود دارد، منابع قدرت و ابزارهای مربوط به آنها هم انواعی ترکیبی دارند: شخصیت، مالکیت و سازمان، به درجات گوناگون با هم ترکیب می‌شوند و حاصل آن انواع ترکیب ابزارهای اعمال قدرت است. جداکردن یا بیرون کشیدن منابع و ابزارهای هر یک از صورِ اعمال قدرت، ارزیابی اهمیت نسبی آنها و بررسی تغییرات این اهمیت نسبی در طی زمان، وظیفه مقاله حاضر است.
در صدر مسیحیت، قدرت در پناه شخصیت قهار ناجی بزرگ پدید آمد و تقریباً بی‌درنگ هم سازمانی شکل گرفت که همان کلیسای مسیح بود و در آن روزگار نیرومندترین و بادوام‌ترین تشکیلات قدرت عالم شد. ملک و مال کلیسا و درآمدی که از قِبَل آن به مصرف می‌رساند، تنها منبع قدرتش نبود. از ترکیب شخصیت (وجود برین و شخصیت ردیفی دور و دراز پیشوای دینی)، مالکیت و بالاتر از همه سازمانی یگانه، اعتقاد شرطی، درآمدهای کلیسایی یا پاداش و تهدید به عقوبت در این جهان یا در جهان آخرت به وجود آمد که جمیع آنها قدرت دینی را تشکیل می‌داد. اصطلاح قدرت جمع این عوامل پیچیده بود و خود تا حدود زیادی سرپوشی بر آنها. قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت سرمایه‌داری بزرگ، قدرت نظامی و دیگر موارد مشابه آن عیناً و عمیقاً سرپوشی بر انواع مختلف این قبیل ارتباط متقابل‌اند. اگر ذکری هم از آنها بشود باز هم اصل ذات آنها پی‌جویی نشده است (11). علاقه نگارنده در مقاله حاضر به همان عواملی است که اغلب لاپوشانی شده است.
در این بخش، نخست به ابزارهایی خواهیم پرداخت که قدرت با آنها اعمال می‌شود و سپس به شیوه‌ی پیدایی قدرت در طی زمان و واقعیت آن در عصر حاضر می‌پردازیم. ولی پیش از آن باید چند کلمه‌ای هم درباره‌ی مقاصدی که مردم را به طلب قدرت وامی‌دارد و نیز درباره‌ی اوضاع و احوال حاکم بر شیوه‌ی برخورد فرد به موضوع بگوییم.

5

هدفهای قدرت‌طلبی را نیز چون اکثر وجوه قدرت تقریباً همه می‌دانند ولی خیلی بندرت جزء به جزء شکافته شده است. افراد و گروهها به دنبال قدرت می‌روند تا منافع خود و خصوصاً منافع مالی خود را تأمین کنند. انتقال ارزشهای شخصی، دینی یا اجتماعی به دیگران نیز از قماش همین مقاصد است. و از همین قبیل است جلب حمایت نسبت به نظر اقتصادی یا اجتماعی خود در مورد خیر و صلاح عامه. سرمایه‌دار به کارگر پول می‌دهد تا در خدمت مقاصد اقتصادی‌اش باشد که همان پول‌سازی است. پیشوای دینی، جماعت حاضر در کلیسا یا مخاطبان رادیو- تلویزیونی خود را ارشاد می‌کند چون فکر می‌کند که آنها هم باید همان معتقداتی را داشته باشند که او دارد. سیاستمدار به دنبال جلب حمایت یعنی جلب اطاعت رأی دهندگان است تا در مسند خود باقی بماند. طرفدار حفاظت محیط زیست که هوای تمیز را به هوای آلوده ترجیح می‌دهد می‌خواهد نظر خود را به صاحبان صنایع اتومبیل‌سازی یا کارخانه‌داران تحمیل کند و گروه اخیر هم به دنبال جلب تسلیم نسبت به خواست خود یعنی پایین بودن هزینه و مقررات کمتر است.
محافظه‌کاران خواستار جلب تسلیم دیگران نسبت به نظر خود راجع به نظم اقتصادی و اجتماعی و اقدامات ملازم با آن هستند و لیبرالها یا سوسیالیستها هم در پی تمکین مردم هستند منتها در برابر خواست خودشان. در همه‌ی این موارد، همان طور که در بخش‌های بعد خواهیم دید، سازمان یعنی جمع کسانی که منافع، ارزشها یا برداشتهای مشترکی دارند، لازمه‌ی اطاعت طلبی یا لازمه‌ی قدرت‌جویی است.
در صحبتهای روزمرّه، جابه جا برای قدرت‌طلبی دلیل‌تراشی می‌شود. اگر قدرت سفت و سخت محدود به منفعت یک فرد یا یک گروه باشد می‌گوییم دلیلی خودخواهانه دارد. اگر بازگوی نفع یا نظر جماعتی عظیمتر باشد، ارباب قدرت را رهبران یا دولتمردانی خیراندیش می‌دانیم.
باز هم می‌دانیم که مقاصد قدرت‌طلبی اغلب با دروغپردازیهای زیرکانه و به شکلی وسیع و سنجیده لاپوشانی می‌شود. سیاستمداری که هدفش از رسیدن به فلان مقام حفظ منافع مشتی پولدار است در منقبت خود به عنوان خیرخواه مردم فقیر و حتی یاور نستوه و جان نثار فقرا داد سخن می‌دهد. حاشا که سرمایه‌دار درس خوانده بگوید کارگر را برای سود بیشتر استخدام می‌کند؛ هدف اصلی او تأمین کار، افزایش رفاه مردم و تضمین موفقیت کار و کسب آزاد است. کشیش خیلی تند و متعصب هم علی‌الظاهر به فکر رستگاری گناهکاران و طلب آمرزش برای خطاکاران است حال آنکه از قدیم‌الایام معروف به این بوده است که چشم طمع به خیرات و مبرّات دارد. بی اعتنایی رندانه و جبّلی و بی‌اندازه با ارزش مردم، بهترین پاسخی است که می‌شود به همه‌ی علت‌تراشیهای قدرت‌طلبی داد، که همیشه هم به صورت این پرسش عنوان می‌شود که «فلانی آخر و عاقبتش دنبال چیست؟»
اما یک مورد هست که خیلی کم شناخته شده و آن وقتی است که هدف از قدرت‌طلبی نفس اِعمال قدرت است و بس (12). در همه‌ی جوامع، از بدویترین آنها گرفته تا به ظاهر متمدنترینشان، اعمال قدرت بسیار لذتبخش است. مراسم پرآب و تاب تعظیم قدرت- انبوه ستایشگران، سخنرانیهای توأم با تحسین و کف زدن، حق تقدم در میهمانیها و ضیافتها، اسکورت مخصوص، هواپیمای اختصاصی، تماشای سلام نظامی و رژه- همه تجلیل از کسی است که صاحب قدرت است. این تشریفات رضایت بسیاری عاید شخص می‌کنند؛ و شفاعات و وساطتهای کسانی که برای اعمال قدرت در پی اعمال نفوذ هستند هم همین اثر را دارد؛ و البته خود اعمال مربوط به اجرای قدرت یعنی دستور به زیردست، فرمانهای نظامی، ابلاغ رأی دادگاه، جمله اختتامیه‌ی سخنران در پایان گردهمایی که «آری، ما چنین و چنان خواهیم کرد» نیز همین خاصیت را دارد. هم از بافت قدرت و هم از اِعمال قدرت نوعی احساس خودبزرگ‌بینی پیدا می‌شود. در هیچ یک از وجوه حیات آدمی، خودبینی این قدر مخاطره‌انگیز نیست؛ به گفته‌ی ویلیام هزلیت (13) «عشق به قدرت همان عشق به خودمان است.» از این مطلب برمی‌آید که شخص نه تنها برای تأمین علائق و ارزشهای شخصی یا برداشتهای اجتماعی بلکه برای پاداشهای عاطفی و مادّی نفس تصاحب و اعمال قدرت هم هست که به دنبال قدرت می‌رود.
با وجود این، شرافت آدمی ایجاب می‌کند که قدرت‌طلبی به خاطر نفس قدرت را هم به این صورت زشت مجاز ندانیم. قدرت‌طلبی فرد برای تحمیل ارزشهای اخلاقی خود بر دیگران یا اعمال نظر خود در مورد فضیلت اجتماعی و یا برای پول درآوردن قابل قبول است. و همان طور که گفتیم پنهان کردن مقصودی پشت مقصود دیگر، مثلاً ارضای نفس تحت لوای خدمت عظیم به خلق الله، یا یک نیت پلید سیاسی زیر عنوان داعیه‌ی داغ فداکاری به نفع جامعه، جایز است. ولی قدرت‌طلبی برای نفس لذّت هنگفتی که از آن حاصل می‌شود روا نیست (14).
قدرت‌طلبی برای نفس قدرت، اگرچه قابل قبول نیست، ولی باز هم مثل سایر موارد، وجدان و فهم عمومی حکایت از وجود آن می‌کند. مردم، سیاستمدار را اغلب «تشنه‌ی قدرت» می‌خوانند و دلالت صریح این صفت آن است که فلانی دنبال قدرت است تا اشتهایش سیراب شود. شرکتهای بزرگ، شرکتهای دیگر را می‌بلعند نه برای سود بیشتر بلکه به طمع قدرت حاصل از اراده‌ی یک شرکت بزرگتر. این را هم مردم می‌دانند. سیاستمداران امریکا- سناتورها، اعضای کنگره، اعضای هیئت دولت و رؤسای جمهور این کشور- پول و ثروت، امن و آسایش و فراغت و اکثر مزایای خود را مرتباً فدای مشقّات حاصل از موقع و مقام می‌کنند. بدیهی است که اِعمال قدرت به شکل غیراختصاصی آن و دستیابی به تشریفات قدرت جزئی از علّت است. شاید لذّات قدرت برای نفس قدرت را هم همان کسانی لاپوشانی کرده باشند که چنین لّذتی نصیبشان شده است.

6

صحبت از قدرت بندرت بی‌طرفانه است؛ کمتر واژه‌ای نظیر قدرت با واکنشی یا بسیار تحسین‌آمیز یا اکثراً بسیار خشم‌انگیز روبرو می‌شود. ممکن است بعضی مردم سیاستمدار را رهبری قدرتمند و لذا متنفّذ بدانند و بعضی دیگر سفّاکی خطرناک. قدرت دیوانسالاری بد است ولی کسانی که مصدر خدمات دولتی‌اند و قدرتشان به نفع پیشبرد این خدمات است خیلی هم خوب‌اند. قدرت شرکت بزرگ قدرتی خطرناک است ولی ضعف یک شرکت هم خطرناک است. اتحادیه‌های کارگری هم ناگزیر از حقوق کارگر دفاع می‌کنند ولی آن طرف قضیه هم می‌بینیم که با آزادی اعضای خود و با رفاه کارفرمایان و به طور کلی عموم مردم بسیار مخالف‌اند.
بدیهی است که اصل مطلب بیشتر بسته به دیدگاه افراد است- به واکنشهای متفاوت افرادی که باید تسلیم قدرت شوند، کسانی که آب و گاوشان در خطر است. سیاستمداری که موفق به تصویب یک طرح اصلاح مالیاتی می‌شود و گروهی تأییدش می‌کنند، از نظر گروه موافق استفاده‌ی معقولی از قدرت کرده ولی از نظر کسانی که این مالیات را باید بدهند کارش خودسرانه و حتّی خلاف وجدان است یا می‌تواند باشد. تحسین قدرتی که موفق به ایجاد یک فرودگاه جدید می‌شود ربطی به کسانی که مِلکشان در مجاورت این فرودگاه است ندارد.
واکنش در برابر قدرت، تا اندازه‌ زیادی هم میراث گذشته آن است. تا همین اواخر، نزدیک به همین روزگار فعلی، کارگران سیاهپوست امریکا و بردگان سفیدپوست روسیه‌ی تزاری، مقهور اراده‌ی مباشر، مالک یا ارباب بودند که به ضرب تازیانه و شلاق اعمال می‌شد. قدرت به معنای قدرت کیفردهنده بود آن هم از نوع بسیار شاق آن. علاوه بر اینها، دنیا شاهد هزاران سال تجربه تلخ مجازات به دست تشکیلات نظامی بوده است و این تجربه‌ای است که هنوز هم به سر نرسیده. همین سابقه تاریخی و بیشتر از آن است که حسن شهرت هراسناکی به قدرت داده است.
وانگهی، بخش اعظم اعمال قدرت موکول به شرایطی در جامعه است که می‌خواهد قدرت را مکتوم نگه دارد. به جوانان یاد می‌دهند که در دموکراسی، کلّ قدرت در دست عوام‌الناس است. به آنها می‌گویند در نظام کار و کسب آزاد قدرت به کلی در اختیار عالیجناب مصرف کننده است که از طریق مکانیسم غیرشخصی بازار اعمال می‌کند. قدرت عمومی سازمان هم به همین منوال مکتوم می‌ماند- قدرت پنتاگون، قدرت زرادخانه‌ها و قدرت سایر شرکتهای بزرگ و تشکیلات نفوذی آنها. قدرت شرکتهای بزرگ در خصوص تعیین و تغییر قیمتها، اغوا یا تطمیع سیاستمداران و دخل و تصرف در واکنش مصرف کننده نیز به همین صورت زیر جاذبه بازار و مصرف کننده مستتر می‌ماند. ولی مآلاً معلوم می‌شود که سازمانها بر دولتها نفوذ دارند و دولتها و لذا مردم را در جهت نیاز و خواست خود پیش می‌برند. و این شرکتهای بسیار بزرگ نیستند که تابع بازارند بلکه بازاری که قرار است برای این شرکتها نظم و قانون تعیین کند خود تا اندازه‌ای ابزاری است در دست آنها تا قیمتها و درآمدهایشان را با آن تنظیم کنند. کلّ این وضع چون مغایر با شرطی کردن اجتماعی (15) است موجب انزجار می‌شود. لذا قدرت که بر اثر شرطی کردن اجتماعی لاپوشانی شده و بعد آفتابی می‌شود، بسیار ناحقّ و ناروا به نظر می‌رسد.
مع‌الوصف، نفس قدرت نباید موضوعی خاص و نفرت‌انگیز باشد. در جامعه‌ی امروزی اعمال قدرت یا تسلیم بعضی در برابر خواست و اراده‌ی دیگران اجتناب‌ناپذیر است و بدون آن هیچ کاری شدنی نیست. قدرت موضوعی است که با ذهنیّتی شکاک باید به آن پرداخت نه با ذهنیّتی که شرّ و پلیدش بداند و بس. قدرت می‌تواند یک پلشتی اجتماعی باشد حال آنکه یک ضرورت اجتماعی هم هست (16). قضاوت درباره‌ی قدرت لازم است ولی ایراد هرگونه حکم کلی درباره‌ی همه‌ی انواع قدرت بی‌فایده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Adolf A. Berle, Jr.
2. «از میان هوسهای بی‌پایان انسان، هوسهای قدرت و شکوه از همه نیرومندترند.» قدرت، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی، 1361، ص 11.
3. Jerry Falwell
4. Max weber, on Law in Economy and socity (cambridge: Harvard university press, 1954), p. 323.
همچنین نگاه کنید به:
Reinhard Bendix, Max weber: An Intellectual portrait (Garden city, N. Y.: Doubleday, 1960), pp. 294-300.
در جای دیگر وبر ، قدرت را توانایی یک یا چند فرد تعریف می‌کند که «اراده‌ی خود را در عملی جمعی بر اراده‌ی افراد دیگری که در همین عمل مشارکت دارند تحمیل می‌کنند.»
5. condign power
6. compensatory power
7. conditioned power
8. alternative
9. در انتخاب و کاربرد این واژه قدری آزادی عمل به خود داده‌ام. بنابر کاربرد دقیق این واژه در فرهنگ لغات، condign (کیفری) رابطه‌ای وصفی با مجازات دارد. مجازات کیفری به معنای وسیع، مجازاتی بجا یا مناسب است. محض اطلاع ملانقطیها عرض می‌کنم که منظور در اینجا و در سراسر بخشهای حاضر همان مجازات کیفری است. واژه‌ی مجازات را با اتکا به این نظر که نخستین بار لوئیس کرول (Lewis carroll) بروشنی بیان کرد حذف می‌کنم به این مضمون که از یک واژه می‌توانیم عین معنایی را مراد کنیم که منظور نظر است- «نه کم و نه بیش». اصطلاح دیگری که جلب نظر می‌کند، قدرت «اجباری= coercive» است که دنیس رانگ در کتاب خود به کار می‌برد:
Dennis wrong, power: Its Forms, Bases and Uses (New York: Harper colophon Books, 1980).
بحث او درباره‌ی قدرت اجباری (ص 41- 42) به طور کلی نظیر همان قدرت کیفردهنده نگارنده است ولی کمتر به این صورت خاص دلالت بر ابزاری دارد که فرد (یا گروه) تسلیم آن می‌شود، ابزاری که فرد (یا گروه) را وادار به تسلیم می‌کند.
10. disposable income
11. دیگران هم گفته‌اند که «شاید در سراسر قلمرو علوم اجتماعی، موضوعی به اهمیت نقش قدرت در زندگی اقتصادی نباشد که به همان نسبت همچنان جدّی به آن عنایت نشده باشد.»
Melville J. ulmer, «Economic power and vested Interests, in power in Economics, edited by k. w. Rothschild (Harmondsworth, Eng: penguin Books, 1971), p. 245.
12. «آدم سالم قدرت را که به دست گرفت دوستش هم دارد.» به نقل از روانکاو آمریکایی شهر واشینگتن دی. سی.، دکتر هاروی ریچ در شماره 9 نوامبر 1982 روزنامه نیویورک تایمز. برتران دو ژوونل (Bertrand de Jouvenel) همین مطلب را جاندارتر بیان می‌کند: «رهبر هر جماعت انسانی ... از این بابت کم و بیش احساس بزرگی جسمانی می‌کند ... فرماندهی همان قله‌ی کوه است. هوایی که آنجا استنشاق می‌کنی فرق می‌کند و چشم‌اندازهایش متفاوت با مناظری است که در وادی فرمانبری می‌بینی.»
(on power: Its Nature and the History of Its Growth (New York: viking press, 1949), p. 116).
13. william Hazlitt
14. جان اف کندی که در سخنرانیهای عمومی‌اش قدری صریح‌اللهجه بود، کم و بیش همین را می‌گفت: «من برای ریاست جمهوری مبارزه می‌کنم چون مسند عمل است.» منظور او از عمل تقریباً همین قدرت بود.
15. social conditioning
16. «قدرت دو کفه دارد ... هم یک ضرورت اجتماعی است ... و هم یک خطر اجتماعی.»
De Jouvenel, on power, p. 283.

منبع مقاله :
گالبرایت، جان کنت؛ (1390)، آناتومی قدرت، ترجمه‌ی محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران)، چاپ چهارم.